خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
صبح بیدار میشم و لباسهای زمستانی رو جمع میکنم و لباس تابستونیهای عزیزموووووو میچینم توی کمد اتاق فندوقمم مرتب کردم تا 10 کلا کارام تموم شد قهوه ام رو میخورم و یه قهوه فور از کوروش سفارش میدم برای مسافرت خوبه چون عید باید برم دستبوسی پری جان اقای پدر گفته بود که پدرشوهر و برادرشوهر میخوان برن مشهد و احتمالا نمیان اینجا بعد از کارام یه زنگی زدم پدر شوهر هفته ای سه یا چهار باری بهش میزنم پدر دختری کلی حرف میزنیم زنگیدم و گفت برادرشوهر داره میره مشهد به ما گفته بیاید با هم بریم شاید برم گفتم برو حال و هوات عوض میشه دوست داشتی و حالشو داشتی از اون طرف بیا پیشمون با هم بریم شمال گفت حالا ببینم چطور میشه فندوق امتحان زبانشو نمره کامل گرفت و تیچرش کلی ازش راضی بود و منم خوشحال شدم که کلی وقت گذاشتم براش خداروشکر نتیجش خوب بود باشگاه هم نمره از 10 نمره 9 گرفت مربیش گفت چون بهمن ماه اصلا نیومد برای همین یه نمره کم کرده چون سرما داشت و درگیر مامی اینها بودم نبردیمش که داستانشو سر فرصت براتون میگم اونم که اشکال نداشت و مهم برام تخلیه انرژیش بود و نمره مهم نبود خداروشکر تا 20 فروردین همه کلاسهاش تعطیله یه نفس بکشیم همسایه صبح پیام داد که رنگ ابرو داری گفتم اره دوتا داشتم بهش دادم عصری فندوق با باباش رفت موهاشو کوتاه کرد شب هم برنامه ریزی کردیم که رفتنی از هراز نریم این بار از رشت بریم البته یه 3 ساعتی راهمون دور میشه اما می ارزه مسیر کلا کنار دریا لذتبخشه اقای پدر بعد از سالها تخته گاز رفتن متوجه شده کسی اونجا منتظرمون نیست و ما میتونیم از مسیر کلی لذت ببریم بعد برسیم رفتارهای خانوادش به این نتیجه مهم رسوندتش که غیر از منو فندوق کسی بهش اهمیت نمیده و ماییم که همش همراهشیم همه جا و هر ک خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 66 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 18:50

چند روز پیش یهو کفش طبی هام ترکید و من برای خرید و پیاده روی خیلی سختی کشیدم حتی کتونی هم اذیتم میکرداقای پدر هم برای سالگرد ازدواجمون و تولدم و کادوی عید نوروز برام یه کفش پاشنه بلند شیک از چرم مشهد خرید که خیلی خوشگلن و گرون هم خرید و منم روم نمیشد بگم وای بازم کفشتا اینکه دیروز یه پولی که فکرشم نمیکردیم برامون ریختن و عصری برای تعمیر عینکم میخواستیم بریم بازار که گفتم کفش طبی هم بگیریم اصولا کفشهامو و صندلهامو از قدیم الایام از مغازه تاباتا میخرم جنسشون عالیه رفتیم عینکمو درست کردیم یه زنجیر شیک هم براش خریدم و یه کفش طبی راحت خریدماقای پدر خواست شیشه کدر شده ساعتی که بابام بهش هدیه داده بود رو عوض کنه که گفتن 2 تومن فقظ شیشه میشه اونم باید سفارش بدیم و ساعتش 22 تومن قیمتشه که کلی کیف کرد ولی انجامش نداد و گذاشت برای بعد عید سر فرصت فندوق خان هم یه تفنگ سرنیزه دار که تو مدرسه دست دوستش دیده بود و چند وقتی بود دلش میخواست رو خرید و برگشتیمهوا هنوز عصرها سرده خداییشجمعس و اقای پدر روزهایی که نمیره سر کار شب پیش فندوق میخوابه و الان صدای خروپفشون میاد منم از صبح بیدارم و برای اینکه بیدارشون نکنم حتی برای خودم قهوه هم دم نکردمراستی یه کشف جدید همیشه برای شستشوی صورتم فوم شستشو میگرفتم اینبار مایع شستشو گرفتم بخدا نمیدونستم این مایع های شستشو رو بریزم توی اون قبلیهای فومی اینها رو هم شکل فوم تحویل میده والا وقتی دیدم کلی هیجان زده شدم وای خدایا مرسی عشقمو افریدیمنو که میشناسید با چیزهای بسیار کوچیک کلی هیجان زده میشم و روزمو میسازه + نوشته شده در جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 11:11 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 65 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 18:50

ممنون از همه عزیزانم که بهم پیام دادن ممنونم که دارمتون خداییش هیج جای دنیا اینجا نمیشه خوده خودتی با کلی رفقایی که از واقعی هم واقعیترن تحولات زندگیم که نگم براتون آقای پدر جوری وابسته شده که با اجازه ما میره شمال و از وقتی جاری اومد کم کم وابستگی به برادر شوهر کمتر شد و درک کرد من چقدر از دست پری سختی کشیدم و کلا فرصتی گیر میاره میگه شیرین من تو زندگیم به احدی بدی نکردم جز تو که باید حلالم کنی و من در کنج خود نمیپوستم(همون تو پوست خودم نمیگنجم )و وابستگی به فندق باعث شده با میل ما کاری میکنه و جایی میریم و همه اینها یک دهه طول کشیده و آسون نبوده میگرن جان رو با قهوه کنترل میکنم و خداروشکر بهترم نابودی میل جنسی رو با افشره گل سرخ و خوردن فارماکون و آفرودیت یکم روبراه کردمپیر چشمی هم سراغم اومده و عینک میزنم برای مطالعه و بافتنی و موبایل بخاطر اتفاقات مدرسه ها دوهفته فندوقو مدرسه نمی‌برم چون کنارشون دبیرستان دخترانس خدایا خودت نگاهی به ما و بچه های مضطربمون بکن و نجات‌مان بده همیشه فکر میکردم نسل سوخته ماییم بچه هامون بدتر شدن طفلکها تا خودشونو شناختن ماسک زدن و الکل و کرنا و الانم این هم از ام ن ی ت که داریم نمایشگاه گل بود و رفتیم چقدر کیف کردم و چند تا گل خوشگل خریدم کم کم دارم یاد میگیرم که چطوری بهشون عشق بدم و کلی با بودنشون کیف میکنم + نوشته شده در جمعه نوزدهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 15:54 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 17:33

ساعت یک ربع به دو اقا آرتین خانواده ما بدنیا اومد و من دوباره عمه شدم چقدر هیجان انگیزه و چقدر ذوق کردم خدایا شکرت دوروز پیش مانی زنگید و گفت شیرین جان داداش و زنداداشم تصمیم گرفتن بچه رو نگهدارن عید بدنیا بیاد خندیدم و گفتم مامان جانم تو چرا استرس گرفتی مگه اون میمونه آخه اون بخواد بیاد یک ثانیه بهشون امان نمیده و امروز صبح با خوشحالی زنگیدم که آرتین بدنیا اومد و ما میریم تهران گفتم برید بسلامت خدایا بابت این نعماتت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم + نوشته شده در شنبه بیستم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 9:22 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 17:33

انگار دل همگی برای پری جون وشاهکارهاش تنگ شده پس بدو بیا یکم غیبت کنیمپری که کلا بلد نیست از کمر به بالا فکر کنه وقتی بردار شوهر نامزد بودن بسیار گیر میداد که چرا عروسی نمیکنید برید از قضا یه روز زنگ میزنه مغازه به برادرشوهر اونم نامردی نمیکنه گوشیو میزاره رو ایفن تا پدر هم بشنوه پری میگه توروخدا دست زنتو بگیر یه چند شبی برید خونه مادر زنت چون من و بابا هم ادمیم و زن و شوهریم خبشما هستید چون توی اتاق پسرم میخوابیدد و بچه توی اتاق ما میخوابه ما نمیتونیم کاری بکنیم بردار شوهر به داداشش گفته بود بابا هم میشنید و رنگ عوض میکرد بیچاره از خجالتبعد هم کلی از بچش به خاطر نفهمی پری عذر خواهی میکنهیه روز برادرشوهر و اقاجون میان خونه میبینن پری نیست با هم میرن تو پارکینگ انگار با ماشین کار داشتن پری هم از همه جا بیخبر نشسته بوده برای مستاجر حرف زدن حالا اینها هم دارن میشنون که اره من خداروشکر با دعای اقا سید ..... تونستم پای پسر بزرگه رو ببرم با اینکه خیلی عاشقش بودم و دوستش داشتم ولی نفهمید منم پاشونو بریدم که قیافشونو دیگه نبینم (منظورش ما بودیم )فقط مونده این کوچیکه بعد از عروسیشون پشت گوششو ببینه خونه مارو هم میبینه که پدر شوهر کلی دعواش کرد ولی پری انگار نه انگار عروسی داداش وسطیم که اومد با بدترین و فجیحترین لباس با یه جوراب شلواری کرم دیگه اون وسطو ول نکرد و به طرز وحشتناکی لباسشو داده بود بالای کمرش و پا باز نشسته بود جلو فیلمبردار وقتی فیلم عروسیو دیدیم از خجالت مردم جلو زنداداشم اینهامامان زنداداشم میگه وای چرا طلاقش نمیدید گفتم من مگه باید طلاق بدم؟؟؟عروسش هم اندازه پشگل براش ارزش قایل نیست کلا هیچ کس براش احترامی نمیزاره حتی پسر کوچیکه خودشیه بار بعد از عروسی برادر شوهر گی خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 17:33

دوستان عزیزمممم همتونو میخونم نمیتونم براتون نظری ثبت کنم نمیدونم چرا خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 14:00

سلام سلامبعد از سالها برگشتم با کلی حرف و حدیثخوبید الحمداللهگاهی دورادور میخوندمتون اما کمعمه جونم عروس اوردی بسلامتی؟؟؟؟؟ستاره جونم قدم نو رسیده مبارککککک اسم گل پسرمون چیه؟؟؟؟سپیده چه میکنی با زندگی متاهلی بهم رمز بده بخونمتخورشید جونم خوبی ؟؟؟تی تی خوشگل من چطوری؟؟؟ نیکان خوبه؟؟فندوقی جونم خوبی؟؟؟؟شیشه جونم خوبی اینه بزرگ شده؟؟؟قوری جونم خوبی؟؟؟ استکان کوچولو چطوره؟؟؟سحر جونم خوبی دوقلوهات خوبن؟؟؟ونوس خوشگلم چطوری؟؟؟؟الیس قشنگم چطورییییی؟؟؟؟رافایل چرا ویلاگت بستس شما کجا رفتی خواهرفرزانه جون خوبی؟؟؟؟؟ رزا خوبه؟؟؟فلینیستی خوبی عزیزم وبلاگت بستس ؟؟؟اقای دکتر . شاه لیر . خان دایی . خوبید همگی ؟؟؟و بقیه دوستای عزیززززز وبلاگیم . همه خوبید انشاللهزینب جون چه خبر؟؟ خاری؟؟؟؟دو باره اومدم . حتما همتونو باید بشینم مفصل بخونم و کلی براتون تعریف دارمعاشقتونم خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 14:00

سلام سلام کلی حرف دارم نمیدونم از کجا شروع کنم خودم که از وقتی سر کار نمیرم در حال کوبیدن و ساختن خودمم ورزش میرم . ماسک میزنم . رفتم ابرو و خط چشم و رژ تتو کردم البت پری ندیده قراره بریم ببینه برخوردشو براتون مینویسم کلی لاک ژل خریدم و دستگاه یو وی که توی خونه برای خودم رنگارنگ لاک بزنم و نرم ارایشگاه . چند سالی موهامو فقط رنگ کردم یهو بسرم زد بلوند کنم الان دهن خودمو اسفالت کردم و تخت خوابیدم تو دکلره و هی رنگی رنگی بخدا ندید بدیدی هم حد داره خلاصه رد دادم دیگه بردارشوهر خرداد عروسی کرد رفت سر خونه زندگیش خداروشکر از نیشهای پری در امانن .اقای پدر هم نگم براتون که هر کی ندونه فکر میکنه جادوش کردم جوری زن ذلیل شده که انگار اون ادم چند سال پیش نیست البته خودم تماما تلاش کردم با عشق و محبت و اهمیت دادن بهش و کلی وقت و انرژیمو صرف کردم و البتهههه بزرگتر شدن فندوق و وابستگی اقای پدر بهش بی تاثیر نیستفندوق پیش دبستانی میره چون نیمه دومیه و کلاس زبان و ای مت و باشگاه هم مکمل کارهاشه تمام این زمستون رو سرماخوردگی رو رد ندادم کلا در حال عطسه و سرفه و فر فر بودم خسته شدم والا بیچاره کرونا اسمش بد در رفته بود ولی خداییش زن باید خونه بمونه و به کارهای روزمرش برسه ولی حقوق هم داشته باشه حیف که بیمه بیکاریم تموم شد و دیگه حقوق ندارم ولی دنبال کارامم برسم به 20 سال کار و سنمم که خداروشکر بالا رفته و بشه بازنشسته بشم دعا کنید اونم اوکی بشه باز هم براتون مینویسم الان فندوق با باباش رفته باشگاه منم در حال گوش کردن اهنگ معینم راستش اقای پدر همچنان درگیر رژیم و تغذیه و چاقی و این بساطه فعلا توی رژیم سیب بسر میبره خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 14:00